یکشنبه است وباید مدرسه برم مثل همیشه ساعت 6 صبح با بابایی بیدار شدیم ، همیشه آخرین مرحله از خواب بیدارت می کنم اما امروز خودت ده دقیقه بعد بیدار شدی و اومدی آشپزخونه بغلت کردم احساس کردم خیلی داغی اما من وبابایی باور نکردیم با این وجود بهت شربت استامینوفن دادم گفتم شاید به خاطر دندون باشه وبعد گذاشتمت خونه مامان نسرین ومدرسه رفتم. ساعت 11 بود که مامان نسرین بهم زنگ زد وگفت رادین یک ساعتی خوابیده و وقتی از خواب بیدار شده همش می گفته داغه ، آتیشه ووقتی بغلت کرده دیده تب داری و تبت هم بالاست ومن هم خودمو به خونه رسوندم احساس کردم از مریضی بابایی گرفتی چون تازه عطسه هاتم شروع شده بود بعد از ظهر پیش پزشک بردمت و گفت آنفولانزا گرفتی و فقط استامی...